باز هم شروع میکنم
دیگر دوست نداشتم بنویسم شاید چون خسته شده بودم. از نوشتن اینکه حتی یک بار در روزعصبانی شده ام شرم داشتم. دچار یک حالت آرمانگرایی شدید شده بودم و اصلا طاقت عصبانی شدن خودم را نداشتم. کافی بود حتی یک بار در روز عصبانی بشوم? آنقدر مایوس می شدم که دوست داشتم همه چیز را رها کنم و عصبانیتهای بعدیش را هم از شدت ناامیدی کنترل نمی کردم. نمی خواستم کسانی را که اینجا را می خوانند ناامید کنم. نمی خواستم به دروغ وانمود کنم همه چیز خوب است. از عالم بی عمل بودن خسته بودم. نمی دانم آن حالت ناامیدی از کجا آمده بود اما خیلی خسته کننده بود. چند بار نوشته های سابقم را خواندم. از اینکه اینهمه به عصبانیتم دقت کرده بودم? اینهمه نوشته بودم و اینهمه دنبال راه حل گشته بودم دلم نمی خواست نیمه کاره رهایش کنم اما انگار رمقی برای ادامه باقی نمانده بود و طاقت اشتباهات خودم را نداشتم. مثل همیشه که در نهایت ناامیدی ستاره کوچکی در گوشه تاریک آسمان پیدا می شود این بار هم آن ستاره به موقع و خوب در آسمان تاریکم پیدا شد.
به مناسبت تابستان عده ای از اقوام نزدیک را دیدار کردیم که با روحیات دخترم و عصبانی شدنهای من تا حدودی آشنا بودند. ماهها بود که آنها را ندیده بودیم. وقتی شروع کردند به تعریف کردن از من و از خوب شدن خلق و خوی دخترم انگار رمق تازه ای پیدا کردم. آنها دقیقا از چیزهایی تعریف می کردند که من برایشان تلاش کرده بودم. فکر کردم چه بی انصافانه فقط کمبودها را دیده ام. هنوز هم نمی دانم دلیل ناامید شدنم خستگی بود یا چیز دیگری اما حالا مهم این است که فهمیده ام که تمریناتم بی نتیجه نبوده.
به هر حال حالا که دارم می نویسم همه چیز برگشته به روال عادی یعنی من باز هم قرار گرفته ام در برنامه ترک عصبانیت و خیلی خوب پیش می روم. خیلی عصبانیتم را کنترل می کنم اما با خودم قرار گذاشته ام اگر هم عصبانیتی پیش آمد آن را بپذیرم. قرار گذاشته ام از آن تصویر آرمانی و بی نقص از خودم که در ذهن دارم فاصله بگیرم. سعی کنم همه چیز را راحت بپذیرم و اگر عصبانیتی پیش آمد خوب مهارش کنم و نه اینکه آنقدر از خودم توقعم زیاد باشد که نتوانم رفتار نادرستم را بپذیرم. یعنی از پر توقعی مفرط که منجر به یاس و نا امیدی است دست برداشته ام.
برای شروع دوباره یک دفترچه نارنجی رنگ کوچک دارم که هر روز کارها و برنامه های روزانه ام را در آن یادداشت می کنم. در برنامه های روزانه ام بازی با دخترم را می گنجانم. به او هم یاد داده ام که برای برنامه هایی مثل سینما یا خرید از قبل به من بگوید تا یادداشت کنم. با بازیهای فکری که نیاز به تمرکز دارد قصد دارم تمرکز?صبر و دقتش را تقویت کنم. دفترم را به دو قسمت کرده ام. انتهای دفترم برنامه های بلند مدتم است و چیزهایی که دوست دارم را می نویسم.
برنامه روزانه من به طور کلی عبارت است از: شکرگزاری? مرور برنامه روزانه? نظافت خانه? بازی با دخترم? آشپزی با دخترم? رفتن به پارک (بازی? آشپزی و پارک را به تناوب انجام می دهم و نه همه را با هم)? خواندن کتاب? یاد گرفتن زبان? نوشتن برنامه فردا و شبها قبل از خواب رها کردن همه اتفاقها و آدمها و کارها و سپردن آنها به نیرویی که فراتر از همه چیز و همه کس است. سعی می کنم نسبت به برنامه ام انعطاف پذیر باشم و همه اتفاقاتی را که مرا از برنامه ام باز می دارد قبول کنم.